گله ي کلماتم بي شبان است و شبان نخواهد داشت تا وقتي
که انها را دست گرگم سپرده ام...
من دلم را به مهدي موسوي و مغزم را فداي يغما و جانم را فداي تو ميکنم اي شر اعظم
که بار ديگر با کلمات مهدي گلرويي و صداي بغضناک ات خلاصي ام ده
تو مرا مي کشي و زنده ميکني اي مسيحاي مرتد !!
تو مرا به برهوت ميبري و سر از بهشت بيرون مي آورم اي يهوداي مرتد !!
آنچنان آيه هايت تحت تاثير قرارم مي دهد که گويي بهشت را بنامم کرده اي محمد مصطفي من !! اي شر اعظم
شاهين نجفي دوستت دارم