انگور مي خرند پذيرائيت کنند
مهمان جشن شوم يهودائيت کنند
شکر خدا که بر بدنت نيزه اي نخورد
قسمت نبود حضرت يحيائيت کنند
اين اشک شوق ماست که شکر خدا نشد
نيزه سوار زخمي صحرائيت کنند
گل ريختند روي تنت اي غريب توس
تا در نگاه شهر تماشائيت کنند
بخشيده اند مهريه شان را زنان شهر
تا گريه بر غريبي و تنهائيت کنند